فلسفه تحلیلی جزء مکتبهای فکری جدید در فلسفه می باشد. به نظر پیروان این مکتب، فلسفه اطلاعاتی درباره جهان و انسان در اختیار ما قرار نمی دهد. روی این زمینه فلسفه را نمی توان به عنوان رشته ای از شعبه های دانش بشری تلقی نمود. برای شناختن جهان و انسان، به عقیده این دسته از فلاسفه، باید از علوم استفاده کرد. کار فلسفه تحلیل زبان و فکر می باشد. در مکالمات، افراد قضایای مختلف بکار می برند. بعضی ازین قضایا حقایق علمی را بیان می نمایند. پاره ای از قضایا معرفتهای عمومی را منعکس می کنند. دسته ای از قضا یا استنباطات فلسفی را آشکار می سازند. پاره ای از قضایا از لحاظ دستوری درست هستند اما با واقعیت وفق نمیدهند. دسته دیگری از قضایا یک مفهوم را به دو عبارت بیان می کنند.
 
بعضی از قضایا نیز مبهم و تردید آمیز می باشند. روی این اصل روشن نمودن وضع هرقضیه کاری اساسی و دقیق می باشد. همانطور که در بالا گفته شد، پیروان فلسفه تحلیلی، کار اصلی فلسفه را تحلیل و توضیح زبان و افکار تلقی می کنند.تحلیل، چه در زمینه زبان و چه از لحاظ منطقی، پیوسته خصوصیت اصلی فلسفه را تشکیل داده است. از زمان سقراط تا کنون تحلیل در پژوهشهای فلسفی بکار می رفته است. پیدایش نظریاتی درباره متافیزیک، واقعیت نهایی، وجود برتر از تجربه آقای ژرژنیوسام در مقاله ای زیر عنوان فلسفه تحلیلی و تئوری تعلیم وتربیت خصوصیاتی که فلسفه تحلیلی را از دیگر مکتبها جدا می سازند به شرح زیر بیان می نماید:
1-  فیلسوفان تحلیلی بشدت این نظر را که حقایق مربوط به تجربیات انسان و جهان بوسیله طرق فلسفی قابل کشف هستند مورد تردید قرار می دهند. به نظر آنها حقایق مربوط به جهان وامور تجربی را تعیین می کند نه فلاسفه.
 
2- فیلسوفان تحلیلی عقیده مربوط به وحدت منطقی حقیقت، خیرو زیبایی را به طور جدی مورد تردید قرار میدهند و بسیاری از آنها آن را رد می کنند. بسیاری از فیلسوفان تحلیلی معتقدند که قضایای مربوط به امور خارجی با قضایای ارزشی کاملا اختلاف دارند و طرق بررسی آنها متفاوت می باشند. پاره ای از فیلسوفان این مکتب معتقدند که قضایای ارزشی جز آنچه جنبه شخصی دارد یا به سخن دیگر احساس فرد را بیان می کند معنای دیگری ندارند.
 
3-  فیلسوفان تحلیلی عقیده دارند که زبان تصویر حقیقی یا رونوشت واقعیت را در اختیار ما قرار نمی دهد. معنی قضایای زبانی را با تعیین می کنیم، ازین رو نمی توان گفت که معانی اینگونه قضایا از اشیاء موجود در جهان استخراج می۔ شوند. ما کلمات را به آنچه در جهان وجود دارد مربوط می سازیم و این ارتباط مطا بقت زبان را با واقعیت ثابت نمی کند.
 
4-  فیلسوفان تحلیلی ترجیح میدهند که مسائل انسان را یک بیک مورد مطالعه قرار دهند و از بوجود آوردن تئوریهای کلی و نظری خودداری می کنند.
 
5-  نظر به اینکه فیلسوفان تحلیلی از تدوین تئوریهای کلی و نظری خود۔ داری می کنند، این فلسفه را مرکب از تئوریهای متافیزیکی، اخلاقی و معرفت تلقی نمی نمایند. موضوع فلسفه تحلیلی از نظر آنها تئوریهای مربوط به توضیح زبان، مفاهیم، روشها و فرضهایی که در علوم یافت میشوند می باشند.
 
6-  نظر به اینکه فلسفه تحلیلی با توضیح زبان سرو کار دارد، بنابراین می‌تواند زبان علوم و دیگر رشته ها را مورد تحلیل قرار دهد.
 
تحلیل، چه در زمینه زبان و چه از لحاظ منطقی، پیوسته خصوصیت اصلی فلسفه را تشکیل داده است. از زمان سقراط تا کنون تحلیل در پژوهشهای فلسفی بکار می رفته است. پیدایش نظریاتی درباره متافیزیک، واقعیت نهایی، وجود برتر از تجربه، حالات یا نیروهای روانی و معرفتهای قبلی همه در نتیجه عدم توجه به تحلیل زبان و فکر در فلسفه ظاهر شده اند. غالب نظریات فلسفی با اصل صرفه جویی در فرضیه ها تطبیق نمی کنند. به عبارت دیگر برای پذیرفتن یک نظریه اصول متعدد .ا. اذدند، در صورتی که نیازی به چنین کاری نیست و از راه تحلیل و بررسی تجربی می‌توان نظریه‌ای را قبول یا رد کرد.
 

رابطه فلسفه تحلیلی با تعلیم وتربیت

رابطه فلسفه تحلیلی با تعلیم وتربیت برای بعضی از مربیان از چند جهت روشن نیست:
اول اینکه در این فلسفه از اصول، قوانین و ایدئولوژیها بحثی بمیان نمی۔ آید. همانطور که گفته شد، اینگونه امور در قلمرو علوم قرار دارند. روی این اصل، بعضی تصور می کنند، فلسفه تحلیلی چیزی برای راهنمایی فعالیتهای تربیتی ارائه نمی دهد. نکته دیگر اینکه در فلسفه تحلیلی از مشخص بودن مفاهیم و استعمال صحیح کلمات بحث می شود و کوشش بعمل می آید تا وضع هرقضیه روشن گردد، این نوع فعالیت نیز برای بعضی تازگی دارد و با رشته های عملی سازگار بنظر نمی۔ رسد. در هر حال برای مشخص نمودن رابطه فلسفه تحلیلی با تعلیم و تربیت مربیان نباید مرتکب چند اشتباه شوند:
 
اول اینکه مربیان باید از تشکیل فلسفه تحلیلی تربیتی که مانند دیگر مکتبها از اصول و عقایدی تشکیل شده باشد خودداری کنند. دوم اینکه نباید از فلسفه تحلیلی نظریات تربیتی را استنباط نمایند. سوم اینکه مربیان نباید بیش از حد تحت تأثیر قواعد زبان و منطق یا فلسفه علوم قرار گیرند، و در نتیجه ارتباط تحلیل با تعلیم وتربیت جنبه سطحی پیدا کند.
 
به جای انجام این کارها مربیان باید در برخورد به قضایای تربیتی از روشها و تکنیکهای تحلیلی استفاده نمایند. به عنوان مثال وقتی گفته می شود، فعالیتهای حیاتی و واقعی در جریان یادگیری تأثیر دارند، تعلیم وتربیت جریانی است که بوسیله آن «خود» تحقق پیدا می کند و یا اینکه، تعلیم وتربیت بیدار کردن قدرت آگاهی فرد در مقابل آزادی و مسؤولیت خویشتن می باشد، در تمام این موارد می۔ توان با استفاده از روشهای تحلیل، مفاهیم فعالیتهای حیاتی، واقعی، جریان، خود، تحقق، بیدار کردن، قدرت آگاهی، آزادی و مسؤولیت را واضح و مشخص ساخت و وضع قضایایی که اینگونه مفاهیم را در برگرفته اند روشن نمود.
 
نیوسام معتقد است که پاره ای از معرفتهای تربیتی مشکلاتی اساسی برای فلسفه تحلیلی مطرح می سازند. به نظر او بسیاری از به اصطلاح اصول و تئوریهای تدریس یادگیری و برنامه آنچه را در عمل جریان دارد توصیف می کنند یا خلاصه مطالعات مربوط به مواردی خاص هستند ویا اینکه عقیده فردی را بیان می‌دارند.
 

منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391